ناگفته‌های یک بانو

شاید اینجا تنها جاییه که میتونم بلند بلند فکر کنم...

قَسَم بِه روزی که ،دلَت را می شکنند
و جز خدایَت مرهمی نخواهی یافت.

قَسَم بِه روزی که ،دلَت را می شکنند
و جز خدایَت مرهمی نخواهی یافت.

یادی کنیم از شهید حججی....(روحش شاد)

پنجشنبه, ۱۹ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۱ ق.ظ

 

-:

همسرش شهید حججی میگفتن  بار اول که از سوریه برگشت من دیدم هرچی باهاش صحبت میکنم یه چیز دیگه جواب میده مثلا من میگم چطوری خوبی؟ اون میگف اره منم دلم براتون تنگ شده. و صدای تلوزیونم خیلی زیاد میکردن . بعد اون شب مهمونی دادن بخاطر بازگشت حججی (بار اول) بعد ک مهمونا رفتن همسر شهید میبینه ک دست شوهرش قرمزه و موهای دستش سوخته آستینش میزنه بالا و میبینه تا بالای دستش همینطور قرمز و مو نداره .

بعد گریه میکنه و از همسرش میپرسه دستت چیشده؟چه اتفاقی افتاده؟

و شهید حججی جواب میده: وقتی بهت میگم من لیاقت شهادت ندارم همینه. دقیقا باید تو تانک ما موشک بخوره اما من هیچیم نشه. 

[همسرش اضافه میکنه ؛ من همیشه صورت و چشم های محسن خیلی دوست داشتم و بهش میگفتم مراقب صورتت باش.]

 

شهید : تو اون لحظه که موشک خورد فقط به یاد حرفت دستم گرفتم جلو صورتم . دستم حرارت دید. و یکمم گوشم سنگین شده. اما مهم نیس.

 

 

 

  • بانوی شرقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی