داستانهای منو مهمونی
دوستام و به خصوص مامان بابام بهم میگن تو حرفام خیلی قربون صدقه میرم 🌸🌻من عادت دارم به کسایی که دوسشون دارم یاد اوری میکنم که چقدر برام مهم اند و چقدر خوشحالم از اینکه توی زندگیمن 😊مگه چقدر قراره زندگی کنیم که باید این حرفارو از هم دریغ کنیم؟؟🌍❤
پ.ن: روز پدر بود و منم استاد سورپرایز کردن😁دیروز هزاربار تو تلوزیون تبریک گفت و همه به پدرا کادو 🎉🎁 دادن کلی حس و حال خوب داشتن ولی من سکوت کردم آخر شب که شد دیدم با نگاه نا امیدانه نگام میکنه کلی قربون صدقش رفتم و چیزی که مدتها میخواست بخره اما هی تنبلی میکرد رو از قبل براش خریده بودم بهش کادو دادم (کیف پول خوشگل و دلبر❤👌) بابام جا خورد و خنده اش گرفت و گف پولاش کو پس؟؟!! 😅😅😅😅 گفتم پولا توشو دادم کیف شو خریدم😁😍🌸
بلهههه اینجوری دیشب رو خاطره ساز کردم😊 شما چه کردین؟
امروز اومدم مهمونی اونجام مهمون بود مهمون تو مهمونی شد!😂 منم ذوق مرگ مهمونی بودم داشتم باهمه دست میدادم و روبوسی میکردم و تبریک میگفتم اشتباها اون وسط به یکی از آقایونم دست دادم😅🙈 بعد مامانم تو آشپزخونه بهم گفت عه چرا دست دادی منم گفتم خو مگه نامحرم بود؟؟؟؟؟؟🤔🤔 بعدم اون دستش دراز کرد منم دست دادم😂
البته خداروشکر نامحرم نبود مامانم فاز مذهب بیش از حد برداشتع بود
چون از فامیلای دور بودن گف لازم نبود دست بدی حالا تو فکر اینم که خوبه ماچش نکردم 😍😂 و اینکه برم بهش بگم دستمو پس بده😁😑
- ۹۷/۰۱/۱۱