ناگفته‌های یک بانو

شاید اینجا تنها جاییه که میتونم بلند بلند فکر کنم...

قَسَم بِه روزی که ،دلَت را می شکنند
و جز خدایَت مرهمی نخواهی یافت.

قَسَم بِه روزی که ،دلَت را می شکنند
و جز خدایَت مرهمی نخواهی یافت.

استرس استرس استرس هووف

سه شنبه, ۲۶ دی ۱۳۹۶، ۱۱:۰۰ ب.ظ

دیشب رفتم دکتر بخاطر پلک چشمم که میپزید و دکتر برام قرص اعصاب نوشت...واقعا عصبیم از این زندگی از خودم از هیچیش لذت نمیبرم ی زندگی کسالت بار شده برام دیشب وقتی شب زفتم بیرون توی اون سرما هیچی حس نمیکردم فقط کلاه کاپشنم انداخته بودم رو سرمو بین مردم راه میرفتم به سنگ فرشهای خیابون خیره بودم.هندزفری هام تو گوشم بود اما حتی حوصله اهنگ هم نداشتم. داشتم به این فکر میکردم که کاش زنی ۵۰ ساله بودم و پراز تجربه بودم و بیش تراز هرچیزی راحت میتونستم به مرگم فکر کنم یا کاش دختربچه ی ۶ ساله ای بودم که سرگرم دنیای بازیگوشی های خودم بودم . این دوران همش برام استرسه اینکه درس و دانشگاهم چی میشه - این وقتم که بیهوده رو چیکار کنم؟نه میتونم جلوشو بگیرم نه میدونم چیکارش کنم کلاسم برم که تایمش با دانشگاهم نمیخونه یا اونقدر هزینه اش بالاست که باید بیخیالش بشم. هوووف دوران جوانی ینی استرس.‌‌‌...تاحالا بیش از ۲۰ بار دکتر رفتم ولی ن برای سرما خوردگی یا بیماری های معمولی همش از این استرس های لعنتی به قول مامانم"دردامم عجیب غریبه" از قلب درد و دست درد و سردرد بگیر تاااا سوزش معده و پریدن پلک چشم! همشم ماله این استرس کوفتیه که نمیتونم هیچ جوره باهاش کنار بیام. از اینکه اعتماد به نفس ندارم خیلی عذاب میکشم....آخرش هم آینده ام تباه میشه سر این قضیه اخه من چرا اینقدر سست و ضعیفم؟!

  • بانوی شرقی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی